درد...زندگی...درد
آه... چه روزهای سختی و دارم پشت سر میذارم... تنها امیدم اینکه... هروزکه میگذره از تعداد روزهای غمگینم کمتر میشه!! و زودتر به روز آرامش میرسم... اما بعیدمیدونم این اندوه های لاکردار بزارند پایدار بمونم تا روز آرامش... احساس میکنم تمام مغزم پر از علامت سوال های بزرگه... چرا همه چیز اینشکلی شد؟؟ کی قراره تموم بشه؟؟!! مگه من چیکار کردم ک سزاوار اینم؟؟!! دوس دارم خراب شه این دنیا با آرزوها...بارویاها...باغم ها... با دردها... و باهر چیزی که باعث مایوس بودنم میشه... امروز دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه!! این ساعت این حس و... نمیدونم باید از این بابت خوشحال باشم یا نه!! آخه نمیدونم روز بعد از این بدتره ک دلتنگ دیروز بشم...یا بهتر ک بیزار از مرور کردن دیروز باشم!! احمقانه است ابلهانه است ولی هنوز عاشقانه این دنیا دوست دارم
+مرسی از اینکه بازم به درد و دل هام گوش دادین نظرات شما عزیزان: Roya s.b
ساعت22:57---1 دی 1392
راستی بیا تو وبلاگ برتر بهم رای بده، مرسی
سلام عزیزم مرسی از اینکه بهم سر زدی باشه حتما Roya s.b
ساعت22:57---1 دی 1392
چرا اینقدر غمگین
پاسخ::((((
مثه همیشه فوق العاده.....
دیگه نمیدونم چی بگم...... پاسخ:مرسی عزیزم ک اومدی لطف داری تو ام مثل همیشه باعث دلگرمیم شدی
سلام عزيزم بااجازت چن تاازمطلباتوگرفتم ببخشيد ولي خيلي وبتودوس دارم
پاسخ:خواهش کسری جان فقط درد و دلامو اگه کپی نکنی ممنون میشم + نوشته شده در یک شنبه 1 دی 1392 ساعت 20:10 توسط :(
|
|
|